حرفهایی برای نگفتن
هر کس توتمی دارد توتم من قلم من است
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
فرض کن به عکاس بگویم:
نظرات شما عزیزان:
تارهای سپید را سیاه کند..
و چین و چروک ها را ماست مالی...
و حتی از آن خنده ها که دوس داری برایم بکارد...
باز هم از نگاهم پیداست چقدر
به نبودنت خیره مانده ام
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
****
می خوانمت
با هفت زبان
در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای
سرشار از تکلم درخت و آفتاب
سرشار از تنفس آینه و عود
سرشار از بلوغ آسمان
و من هر چه می آیم
به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم
می خواهم در بیرنگی گم شوم
****
نمی دانم
شابد به نسیمی که صبح گاه
در سایه روشن حسرت و لبخند
از کنار دستهایت عبور کرد
می اندیشی
و من به آن بادبادکی فکر می کنم
که در سپیده دم ستاره و اسپند
در نگاه زلال تو تخم گذاشت
و تو نم نم
در تنهایی و ماه
ناپدید شدی
و تنها رد پایت
در امتداد مسیرهای خیس بی پایان
جا ماند
****
جای تامل نیست
قاصدکها آمده اند
و تو در سرود خلسه و خاکستر
ناپیدا شده ای
و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم
و به انتظار شب بوها
که در بهاری زرد
به شکوفه نشست
****
نمی دانم کدام پرنده
در نبض مدادهایت جاری بود
که هیچ کاغذی
در وسعت حجم آن نگنجید
راستی نگفتی کدام باد
بادبادکهایت را با خود برد
****
پنجره را می بندم
خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود
و آفتابگردان نگاه تو
در آسمان هشتم
ناتمام ادامه دارد
و من
به یاد آن پرنده ای می افتم
که صبح
در متن بلوغ و آفتاب
ناپیدا گم شد
ناپیدا گم شد.
طراح : صـ♥ـدفــ |